جدول جو
جدول جو

معنی پیی با - جستجوی لغت در جدول جو

پیی با(پِ)
ممالک سفلی، یکی از ممالک اروپای غربی، واقع در کنار دریای شمال. ندرلاند. هلاند. هلند.
1- جغرافی: پیی با (ندرلاند) (هلاند) ، از ناحیتی هموار و بسیار پست تشکیل یافته. قسمتی از ساحل آن از سطح دریا نیز پائین تر است و بوسیلۀ سدها توانسته اند از این اراضی استفاده کنند. تا سال 1932 میلادی نیز خلیجی وسیع بنام ’زوئیدرزه’ قسمت شمال این مملکت را اشغال کرده بود ولی امروز همه قسمت های آن خشک شده است. اسکو، موز و رن که هر یک بشعب چند تقسیم میشود، رودهای مهم این مملکت را تشکیل میدهند. منطقه ای که در عقب سدها واقع شده، با رنج و مشقت فراوان خشک شده اند ولی امروزه آنها مزارع مهمی برای غلات و چمنهای پرمایه ای برای تربیت اغنام محسوب میشوند. اهالی این کشور در صنعت بسیار فعال اند از آن جمله در: ساختمانهای دریائی. محصولات غذائی، منسوجات، الکتروتکنیک، و کاغذسازی.
مستعمرات ’هند هلاند’ متعدد و پرثروت است. هلاند که مملکتی است مشروطه، مساحت آن 34186 کیلومترمربع و جمعیت آن 6841000 تن میباشد. هلاند به 11 ایالت تقسیم میشود: هلاند شمالی، هلاند جنوبی، اوترکت، زلاند، برابان شمالی، لیم بورگ، گلدر، اوریسل، درنث، گرنینگ، فریز. پایتخت آن آمستردام و مرکز قوای مجریه لاهه و شهرهای عمده آن رتردام، اوترکت، گرنینگ و هارلم است.
2- تاریخ: نخستین ساکنین معروف هلاند باتاوها بودند که مطیع رومیان شدند و پس از آنان فریزون ها که مطیع فرانکها گردیدند. شارلمان آنان را بکیش مسیحیت درآورد و شارل لو گرو (کلان) هلاند را به کنت نشین تبدیل کرد، بعدها فیلیپ لوبن (نیکو) ، دوک دوبورگنی، آنرا بصورت مملکتی مشخص وممتاز درآورد. پس از مرگ ماری، دختر شارل لو تمرر (جسور) ، هلاند به اطریش ملحق شد. فیلیپ دوم، پادشاه اسپانی، که پس از شارل کن آن را متصرف شد، بر اهالی چندان ستم روا داشت که عصیان کردند و تشکیل جمهورئی ازایالات متحده دادند و گیوم درانژ بریاست آن منصوب گردید (1579 میلادی) و اروپا نیز در کنگرۀ وستفالی آن را برسمیت شناخت (1648). هلاند با انگلستان و فرانسه رقابت ورزید و در مائۀ هفدهم علیه لوئی چهاردهم اقدام کرد و تا حدی موفق شد. در هنگام انقلاب کبیر، سپاهیان فرانسه آن مملکت را متصرف شدند و در آنجا جمهوری باتاو را در 1795 و سپس مملکت پادشاهی هلاند را در 1806 تشکیل دادند. این مملکت در 1810 به امپراطوری فرانسه ضمیمه گردید و بسال 1815، بلژیک و هلاند یک مملکت راتشکیل دادند ولی وقایع سال 1830م. آن دو را از هم مجزّی کرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای باف
تصویر پای باف
بافنده، کسی چیزی را می بافد، باف کار، تننده، نسّاج، بافت کار، جولاهه، جولاه، حائک برای مثال کشاورز و آهنگر و پای باف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینوبا
تصویر پینوبا
آشی که در آن کشک ریخته باشند، آش کشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
پولی که هنگام خریدن چیزی به فروشنده می دهند تا پس از تحویل گرفتن آن باقی پول را بدهند، بیعانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچی ها
تصویر پیچی ها
دسته ای از پروانه واران که می توانند به گیاهان دیگر بپیچند مانند باقلا، خلر، ماش و عدس
فرهنگ فارسی عمید
فرش و گلیمی که در دهلیز و یا برابر در اطاق گسترانند
لغت نامه دهخدا
رقاص، پای کوب
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
جولاهه، (اوبهی) (رشیدی)، جولاه، (اسدی)، حائک، نساج، گوفشانه، بافنده، (برهان) :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سرشان بکاف،
ابوشکور،
گفتم از جود او عنابر کیست
گفت بر پای باف و بر ضرّاب،
عنصری،
داند خرد که تاب نیارد بروز رزم
با جملۀ رکاب گران جمله پای باف، (کذا)،
آذری (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام دیهی در تنکابن که اکنون سکنۀ آن به امیچ کلا قریۀ مجاور آن هجرت کرده اند. (مازندران و استراباد رابینو ص 25)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جلوی پا. برابر پا. پیش پای:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود.
حافظ.
، قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا:
از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد
مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد.
صائب (از آنندراج).
، در تداول عوام، پیش پای کسی، لحظۀ قبل از آمدن او: پیش پای شما رفت، اندک زمانی قبل از آمدن شما رفت
لغت نامه دهخدا
پیه وا، ثربیه، آش پیه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش بال
تصویر پیش بال
شهیر قادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بها
تصویر پیش بها
بیعانه، پیشادست، چیزی که پیش از دریافت کالا بفروشنده دهند بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باف
تصویر پای باف
جولاهه جولاه بافنده نساج حائک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باز
تصویر پای باز
رقاص، پاکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر با
تصویر زیر با
آشی که در آن زیره پاشند آش زیره
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع پیچی. دسته ای از پروانه واران که از پراکنده ترین تیره های گیاهان گلدار است. برگهای پیچیها همه مرکب و در انتهای آنهایکی از برگچه ها مبدل به پیچی شده است که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد. گاهی چندین برگچه آن مبدل به پیچ میشودو ممکن است همه برگچه ها تبدیل به پیچ گردند و فقط زبانه پای برگ مرکب بزرگ و پهن شود وعمل برگ اصلی را انجام دهد. انواع مهم پیچیها عبارتند از: نخود عدس ماش خلر باقلا خلرماش
فرهنگ لغت هوشیار
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه با
تصویر پیه با
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه وا
تصویر پیه وا
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاز با
تصویر پیاز با
آشی که با پیاز تهیه کنندبصلیه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باف
تصویر پای باف
پای بافنده، جولاهه، بافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای باز
تصویر پای باز
رقاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل پا
تصویر پیل پا
قدح بزرگ شرابخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
پولی که پیش از دریافت کالا به فروشنده دهند تا هنگام تحویل کالا بقیه پول را بپردازند، بیعانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بها
تصویر پیش بها
آوانس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پینوبا
تصویر پینوبا
آش قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
شکمی، معده
دیکشنری اردو به فارسی